رویـــای خیس
پنج شنبه 91 دی 21 :: 12:55 عصر :: نویسنده : نسترن
بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم موضوع مطلب : پنج شنبه 91 دی 21 :: 12:53 عصر :: نویسنده : نسترن
باید آهسته نوشت با دلی خسته خسته گرم و پرنگ نوشت روی هر سنگ نوشت تا بدانند همه که : اگر دوست نباشد ، دل نیست !!!!!!! آن روز ها صدای تو در گوشم می پیچد و خوابم می کرد این شبها صدای تو در دلم می پیچد و بیدار می کند
موضوع مطلب : پنج شنبه 91 دی 21 :: 12:49 عصر :: نویسنده : نسترن
دِلْـــ تنگے اَمْـــ را با فاصلــہ مے نویسَمْـــ تَــــــنْـــــــــگے ِ دِلـــ
حوصــله خوانــدن ندارم حوصــله نوشتـن هم ندارم
این همـــه دلتنـــگی دیگر نه با خــواندن کم می شود ، نه نوشـــتن !!! دلـــم لمـــس آغوشت را می خـــواهد فقــــط همــــین ...
خدای من خدایست که اگر سرش دادمیکشم به جای این که بامشت به دهنم بزند با انگشتان مهربانش نوازشم می کند ومی گویید میدانم جزمن کسی را نداری.............. مهربانی تا کی؟؟؟؟؟بگذارید سخت باشیم وسرد باران که ببارد چتر به دست بگیریم وچکمه بپوشیم خورشید که شودپنجره هارا ببندیم تا تاریک شود اشک که امد دستمال بردلریم تا خوشکش کنیم او که رفت نیشخندی بزنیمو وسکوت کنیم.......... وازشم کن نترس تنهایی واگیر دار نیست آنقدر مرده ام که هیچ کس نمیتواند آن را ثابت کند وآن قدر از این دنیا سیرم که روزه مرگم را جشن میگیرم واگر این دنیارو دوست داشتم روزه تولدم نمی گریستم... موضوع مطلب : |
منوی اصلی آخرین مطالب پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 26878
|